سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

خاطرات آزادسازی خرمشهر

چهارشنبه 86 خرداد 2 ساعت 3:38 عصر

امیر شهید سپهبد «علی صیاد شیرازی» در سال 1372 با حضور در مسجد کوی دانشگاه تهران، طی یک سخنرانی در سالروز شهادت شهید «حسین خرازی» به بررسی چند عملیات‌ که در سال‌های نخستین دفاع مقدس از سوی زرمندگان اسلام انجام شده بود، پرداخت که شرح عملیات افتخارآفرین بیت‌المقدس یا آزادسازی خرمشهر، نیز بخشی از سخنان وی را تشکیل می‌داد... .

وی با اشاره به عملیات «بیت المقدس» که بعدها به نام فتح خرمشهر معروف شد، ادامه داد: در این عملیات ما در جبهه‌ا‌ی به طول 170 کیلومتری مبارزه کردیم، در این عملیات قرارگاه قدس، فتح و نصر با توجه به تجربه علملیات طریق القدس، ثامن ائمه و فتح المبین نبرد سنگینی را در منطقه‌ای به وسعت 6 هزار کیلومتر مربع آغاز کردند... .

در قرارگاه جنوب که تمام فرماندهان لشکر و تیپ‏های ارتش و سپاه در کنار هم فشرده نشسته بودند صحبتم را با دعای فرج آغاز کردم. البته در ابتدا کمی ترسیدم که کم بیاورم. خطاب به فرماندهان گفتم تصمیم دارم فرمانی را به شما ابلاغ کنم، همه ساکت شدند و گوش دادند و من فرمان را ابلاغ کردم، دیدم همه سرها به هم نگاه می‏کنند و هر کس منتظر بود یک نفر حرفی بزند. اولین کسی که صحبت کرد زندهاد احمد متوسلیان بود، البته شاید زنده و در دست اسراییلی‏ها باشد. او فرمانده تیپ حضرت رسول(ص) بود، ایشان با لحنی جدی و تند گفت فلان کس! ما نظر داده بودیم، چه جوری شد؟ این طرح از کجا آمد؟

من خیلی آرام و متواضع گفتم معذرت می‏خواهم من به شما عرض کردم که فرمان ابلاغ می‏کنم؛ نظر نخواستم، نگاهی کرد، ما هر دو در جبهه‏های کردستان با هم بودیم و خاطره‏ها داشتیم. احساس کردم که قانع نشد، ولی احمد سرش را زیر انداخت و چیزی نگفت.

بعد از ایشان، نفر دوم شهید خرازی رحمت الله علیه بود، ایشان تندتر از متوسلیان خطاب به من، گفت: ما در جلسه قبل خیلی مطلب گفته بودیم، چه جوری شد؟ این طرح چیست؟ من تندتر شدم و گفتم: معذرت می‏خواهم، من خدمت برادران عرض کردم باز تکرار می‏کنم من فرمان فرماندهی قرارگاه را ابلاغ می‏کنم. اگر نگرفته‏اید بگویید تا دوباره تکرار کنم، بحثی نداریم، صحبت دیگری هم نیست... .

دوباره چرخه از نو شروع شد و شهید احمد متوسلیان گفت جناب سرهنگ من معذرت می‏خواهم هیچ منظور خاصی نداشتیم ما تابع دستور و تکلیف هستیم. وقتی که او این را گفت آرامش پیدا کردم؛ خجالت کشیدم چون خودم را آماده کرده بودم که تندتر سخن بگویم. بعد شهید خرازی بلافاصله بعد از شهید احمد گفت ما تابع دستور هستیم. وقتی که ایشان این حرف را زد من خطاب به آنها گفتم پس چرا شما معطل هستید وقت کمی داریم و همه بلند شدند و چنان با سرعت رفتند که من تنها ماندم... .

شب عملیات شروع شد، سه تا محور بود، در محور اول با یک تیپ از لشکر 21 شهید حمزه ارتش، آنها در محور اول در همان ساعات اولیه در بین صفوف دشمن شکاف ایجاد کردند. البته بین شلمچه و خرمشهر ما باید در هفت کیلومتر دشمن را قطع می‏کردیم و خودمان را به اروندرود می‏رساندیم که تازه به مردم بگوییم خرمشهر را محاصره کرده‏ایم تا که مردم حضور پررنگ‏تری در جبهه داشته باشند. محور اول توسط شهید احمد به نحو مطلوب پیش می‏رفت ولی دو محور دیگر تا ساعت 5 / 4 صبح باز نشد و شهید احمد نیز داد و بیداد می‏کرد که چرا نمی‏آیید؟ ما داریم از چپ و راست می‏خوریم. خدا کمک کرد، ساعت 5 صبح بود که دیدیم از پشت بی‏سیم با هیجان اعلام کردند که شهید خرازی گفت ما داریم به طرف جلو می‏رویم و نزدیک رودخانه هستیم و حدود 5 / 6 صبح بود که اعلام کرد ما به رودخانه رسیدیم. آنقدر آنها به سرعت پیشرفته بودند که هلی کوپتر دشمن فکر می‏کرد که هنوز در آن منطقه نیروهای خودشان ساکن هستند. نزدیک‏های صبح این هلی کوپتر در فاصله پایین از خرمشهر حرکت می‏کرد، این هلی کوپتر را با آرپی‏جی زدند، هیچ‏کس تاکنون با آرپی‌جی، پدافند نظامی نکرده است... .

آمدم تماس بگیریم با شهید خرازی و بگویم این کار را نکند، دیدم که او زودتر تماس گرفت و پرسید که سرانجام مذاکره چه شد؟ آمدم بگویم که نمی‏شود که گفت دارد وقت می‏گذرد و ما همانجا یک تصمیمی گرفته‏ایم، من هم گفتم جلو بروید. نیم ساعت بیشتر طول کشید که سر و صدای بی‏سیم بلند شد گفتم حتما گیر افتاده‏اند. بی‏سیم را روشن کردم دیدم شهید خرازی می‏گفت که هر چه جلوی خود را نگاه می‏کنیم می‏بینیم که عراقی‏ها دست خود را بالا گرفته‏اند، چه کار باید کنیم؟ من فهمیدم منظور او چه چیزی است. چون نیروهای عراقی زیاد بودند و نیروهای او کم بودند و نمی‏توانستند نیروهای عراقی را کنترل کنند. پیشنهاد کردم یک هلی‏کوپتر بالا برود و ببیند که عمق آنها تا کجاست؟ یک هلی‏کوپتر بالا رفت و خلبان با هیجان گفت تا چشم من کار می‏کند تمام عراقی‏ها در خیابان خرمشهر دستان خود را بالا برده‏اند حالا نمی‏شد که به اسیران عراقی بگوییم که شما فعلا در سنگر بروید که ما نیرو جمع‏آوری کنیم و بعدا شما را ببریم و بازداشت کنیم... .


نوشته شده توسط : علی

نظرات ديگران [ نظر]