: منوي اصلي :
: درباره خودم :
: پيوندهاي روزانه :
: لوگوي وبلاگ :
: لينك دوستان من :
: فهرست موضوعي يادداشت ها :
: آرشيو يادداشت ها :
: موسيقي وبلاگ :
: جستجو در وبلاگ :
محمدعلی ابطحی در یادداشتی در هممیهن نوشت:
دیروز پیرمردی 95 ساله، غریبانه در مشهد درگذشت که قدیمیترین و پرسابقهترین مرجع تقلید دوران ما بود. در دوران کودکی ما، در مشهد دو مرجع وجود داشت؛ آیتالله میلانی و آیتالله قمی. آقای قمی شجاعت کمنظیری داشت.
مبارزان جوان آن زمان که بعدها رهبران اصلی انقلاب شدند، همواره به بیت ایشان رفتوآمد میکردند. بیت ایشان همواره تحت کنترل ساواک بود. در ماجرای 15 خرداد دوشادوش امام فعال بود و ایشان را هم در مشهد دستگیر کردند. پدرش آیتالله حاجآقا حسین قمی بود که بزرگترین مرجع عصر خودش بود.
او هم، به شجاعت و سیاست معروف بود. وقتی چند روز از مشهد - بهخاطر کشف حجاب - مهاجرت کرد، با عکسالعمل عمومی روبهرو شد و ماجرای مسجد گوهرشاد و کشتار آنجا پیشآمده بود. آقای حاج سیدحسن قمی - که پریروز درگذشت - در دهه 40 شمسی به کرج تبعید شد.
برای یک مرجع تقلید، جدا بودن از درس و حوزه علمیه خیلی تبعید مشکلی است. تا پیروزی انقلاب در همان حصر خانگی در کرج ماند. یادم هست در کودکی یک بار با پدر و دائیام به کرج رفتیم و با آنکه ممنوع بود، با موافقت پاسبان دم در برای دیدار کوتاهی ایشان را زیارت کردم.
برای نسل ما که به مبارزه مذهبی علاقمند بودیم، در غیاب امام دیدن مرجع تقلید تبعیدی خیلی خاطرهانگیز بود. موقع خداحافظی یک رساله توضیحالمسائلشان را به من دادند. با شیطنت کودکانه از ایشان خواستم برایم یادگاری بنویسد، بزرگترها چشمغره رفتند ولی ایشان قبول کرد. امروز داشتم آن را با دست خط ایشان میخواندم. روایتی از قول امام مجتبی(ع) است که میفرماید: اگر عزت بدون مشکل و هیبت بدون قدرت میخواهی، از ذلت گناه بیرون آی و به عزت طاعت خدا برس.
وقتی انقلاب در شرف پیروزی بود در روز 17 شهریور ایشان به مشهد بازگشتند. استقبال پرشوری شد. منزل ایشان مرکز تجمع انقلابیون شد. هر روز سخنرانی و راهپیمایی بود. یک بار هم با آن سن جوانی من در پایان راهپیمایی در منزل ایشان سخنرانی کردم. خود ایشان هم بود. از اینکه از امام زیاد تجلیل شود، راضی نبودند.
قراربزرگان مبارز بر این بود که در سخنرانیها فقط اسم امام برده شود. قبل از سخنرانی شهید هاشمینژاد هم آنجا بود، همین توصیه را تکرار کرد. یادم نمیرود تا منبرم تمام شد، آقای قمی به رویم آوردند که سه بار اسم آقای خمینی را آوردید و یک بار اسم مرا نیاوردید.
البته نشانه جوانی و کم ادبی من هم بود. این حساسیت ایشان نسبت به امام به دلیل آن بود که خودشان را هم وزن امام در مبارزه میدانستند و همین توهم بعدها مشکلآفرین شد. آقای قمی به شدت سنتی فکر می کرد. شجاعت فوقالعاده همراه با تفکر کاملا سنتی، از خصوصیات آن مرجع بزرگ بود. هیچکس شجاعت کمنظیر او را نمیتواند انکار کند. از مصادرههای اول انقلاب خیلی ناراحت بود و بعد از دیداری که با امام داشت، در اولین ماههای بعد از انقلاب، با رهبری آن سر ناسازگاری گذاشت.
این رفتارهای ایشان منجر به حصر خانگی دوباره ایشان شد. باز دوباره دم در خانه آقای قمی پلیس ایستاد و رفتوآمدها را کنترل میکرد و جز اقوام نزدیک، کسی نمیتوانست به حضور ایشان برسد. چند سال پیش که البته دیگر رمقی در وجود ایشان نمانده بود، حصر بیت ایشان برداشته شد. یکی دوباری به سفر حج و کربلا هم رفت. آخرین بار، یکی، دو سال پیش بود که در حرم مشهد ایشان را دیدم که روی ویلچیری به حرم آمده است.
شاید زندگی او از این جهت بینظیر بود که بهرغم عمر طولانی نزدیک به صد سال و داشتن قدیمیترین منصب مرجعیت در میان مراجع فعلی، بیشتر عمرش را در قبل و بعد از انقلاب در حصر خانگی گذراند.مشهدیهای مذهبی در همه حال آقای قمی را خیلی دوست داشتند.
اگر با نظرات و دیدگاههایش هم موافق نبودند، اما او را برای شجاعت و تدین و صداقتش احترام می گذاشتند. وی دایی خانواده صدر بود. امام موسی و خواهران و برادرانش، خواهرزادههای او هستند. دایی بزرگ همسر آقایان احمد آقای خمینی و آقای خاتمی هم میشد و در بعد از دوران حصر و شاید در همان دوران هم آنان گهگاهی به دیدن ایشان می رفتند. خدا رحمتش کند.
نوشته شده توسط : علی