: منوي اصلي :
: درباره خودم :
: پيوندهاي روزانه :
: لوگوي وبلاگ :
: لينك دوستان من :
: فهرست موضوعي يادداشت ها :
: آرشيو يادداشت ها :
: موسيقي وبلاگ :
: جستجو در وبلاگ :
کمتر کسی پیدا میشود که خود را مقید به اصول اعلان یا شناخته شدهای (حداقل از منظر خودش) نداند، و چه بسا اکثریت قاطع افراد میکوشند که خود را متعهد به اصول معرفی کنند و این قاعده در خصوص سیاستمداران بیشتر صادق است، حتی اگر در عمل کمتر از دیگران به اصول اعلان شده پایبند باشند. اصولگرایی مرز ظریفی دارد، از یک سو ممکن است، وجه افراطی پیدا کرده و فرد را به موضع یکدندگی و لجاجت بیاندازد، و از طرف دیگر با تفریط در این ویژگی احتمال دارد که به ورطه بیشخصیتی و هرهری مسلکی سقوط کند.
اصولگرایی چه هنگام به عنوان یک مسأله عمده در سیاست مطرح میشود؟ به نظر میرسد نظامهایی که انعطافپذیری کمتری دارند و در برابر تغییرات مقاومت میکنند و پذیرش تغییر و تحول را به منزله رخنه در ثبات و استواری پایههای فکری نظام میدانند، اصولگرایی به موضوعی حاد تبدیل میشود. حساسیت کمونیستها نسبت به این مسأله را می توان در قالب اصطلاحاتی چون تجدیدنظر طلبی یا اپورتونیسم (عدول از اصول در عرصه ذهنی و عملی) دید که به وفور در ادبیات مارکسیستی استعمال شده است.
در ایران نیز پس از دوم خرداد و شکلگیری جریان اصلاحطلبی، گروه مقابل نیز عنوان اصولگرایی را جهت تعریف هویت خود در برابر اصلحطلبی برگزیدند، که طبعاً نوعی دفاع از وضع پیشین در برابر تحول و تغییر بود. اما این وضع پیشین کدام است؟ و کدام اصل و اصولی معرف آن است. چند محور کلی به عنوان اصول موردنظر آنان مطرح میشود. اسلام، انقلاب، خط امام، رهبری و قانون اساسی عناصر اصلی مورد ادعای این جریان است. اما از نظر آنان قانون اساسی و خط امام عملاً و به معنای دقیق کلمه در ذیل تعبیر آنان از عنصر رهبری قرار میگیرند. و برای هیچکدام استقلال مفهومی و معنایی ارایه نمیشود که به عنوان معیار و شاقول جداگانه و مستقلی برای سنجش صلاح از فساد، صحیح از غلط به کار رود. بنابراین فقط سه اصل محوری اسلام و انقلاب و رهبری برای سنجش میزان اصولگرایی باقی میماند. نکته مهم این است که این سه محور نیز به میزان زیادی با یکدیگر ارتباط داشته و متأثر از هم هستند، اما برای تحلیل حاضر، فقط وجوه خالص هر یک از سه محور بررسی میشود، و تأکید اصلی نیز بر محور اسلامیت است.
اگر قرار باشد که انقلاب به عنوان یک اصل راهنما همواره موردنظر باشد، ویژگیهای آن اصل چیست؟ در درجه اول اعمال حاکمیت بلاشرط مردم (به پسوند اسلامی آن در قسمت اصل اسلام میپردازم) در مشروعیت قدرت است. این اصل از مفهوم انقلاب علیه رژیم گذشته و نفی استبداد، و درخواست آزادی و حضور عینی مردم به سهولت استنباط میشود. در ابتدای انقلاب هم و تا وقتی که گروهها دست به اسلحه نبرده بودند، چنین مشارکتی و حضوری پذیرفته شده بود، حتی کمونیستها هم در سیاست حضوری قانونی داشتند. آزادی و برابری و عدالت نیز اصول پذیرفته شده منبعث از انقلاب بود. البته درباره مفهوم و حد و حدود هر یک از این عناوین میتوان بحث کرد، اما نمیتوان آنها را به نحوی تعریف کرد که در نهایت تهی از معنای عرفی آنها شوند.
اصولگرایان از این اصول تا چه حد مواظبت کردهاند؟ و یا تا چه حد از آنها عدول شده است؟ تردیدی نیست که اصولگرایان امروزی به هیچ یک از آنها پایبندی حداقلی از خود نشان ندادهاند. در مورد بلاشرط بودن حاکمیت مردم نیاز به بحث و ارایه شواهد چندانی نیست، سلب امکان انتخاب شدن افراد به نحوی که فقط گروه بسیار کوچکی از جامعه میتوانند از دروازه بسیار تنگ نظارت استصوابی عبور کنند، موید این ادعاست. و جالبتر اینکه یکی از افرادی که از این حلقههای باریک عبور کرده و در غیاب رقبای حذف شده به خانه ملت راه یافته به اعضای شورای نگهبان گفته است که: «در تمام دنیا و انواع رژیمها و حکومتها، کسانی میتوانند وکیل، وزیر، استاندار و فرماندار شوند که معتمد و سرسپرده به رژیم حاکم بر کشورشان باشند.» (نماینده جیرفت) و قطعاً بنابه همین استدلال بود که رژیم گذشته شدیداً می کوشید که افراد معتمد و سرسپردهای را به مجلس راه دهد.
در خصوص آزادی و برابری و عدالت نیز چه میتوان گفت که سطح آزادیها گرچه از پیش از انقلاب بیشتر است، اما این یک روند کلی در سطح جهان بوده و در مقایسه با ابتدای انقلاب بسیار اندک است و نشاندهنده بیتوجهی به اصل آزادی است. برابری نیز از حیث اقتصادی اگر بدتر نشده باشد، چندان هم بهتر نشده است و معیار آن ضریب جینی است. و اگر سیستمی نتوانسته باشد طی حدود سه دهه تحولی چشمگیر در این زمینه ایجاد کرده باشد، جز بیتوجهی به این اصل چه نام دارد؟ و اما اصل عدالت که مهمترین نمود آن در حاکمیت قانون و برابری در نزد قانون و استقلال قضایی است، بینیاز از شرح و بسط است. نحوه برخوردهای چند ماه اخیر در زمینههای مختلف بیش از پیش بیتوجهی به این اصل را نشان داده است.
اما قصد من در این یادداشت پرداختن به عدول از اصول مذکور نبود، بلکه هدف اصلی آن است که میزان اصولگرایی در زمینه اسلام را بدانیم. اگر تقسیم بندی چهارگانه اخلاق، فقه، کلام و فلسفه در اسلام را در نظر بگیریم، دو مورد اخیر را میتوانیم فعلاً در بحث داخل نکنیم زیرا سنجش اصولگرایی در آنها تا حدی مورد اختلاف است، ضمن اینکه اگر هم در این دو زمینه اصول نادیده گرفته شود، انعکاسی آن در اخلاق و فقه خود را نشان خواهد داد. بنابراین فقط به دو موضوع اخلاق و فقه (اعم از فقه در عبادیات یا فقه در معاملات و امور مدنی و فقه در سیاست و اجتماعیات) تأکید میشود.
عمدهترین عناصر اخلاقی که به حوزه عمومی مربوط میشود کدام است؟ پرهیز از دروغگویی، متعهد بودن به پیمان و قرارداد، پرهیز از هتک حرمت افراد، دوری از ریا و تملق و چاپلوسی و.... انصاف باید داد که تاکنون اصولگراها برای تثبیت و ترویج اجتماعی این ویژگیهای اخلاقی قدمی ملموس برنداشتهاند، سهل است که عملاً کاری جز ترویج منفی این خصایل از آنان مشاهده نشده است. اگر رسالت اصلی پیامبر (ص) ترویج و تفهیم مکارم اخلاقی بوده است، چرا تا این حد شاهد رواج رذایل اخلاقی در میان کسانی هستیم که انتظار آن نمیرود. البته به عنصر اخلاق هم زیاد نمیپردازم چرا که سنجههای پیشنهادی ممکن است مورد قبول آنان واقع نشود.
اما مهمترین وجهی که با تحول جدی مواجه شده است، در زمینه فقه است. احکام عبادات به دلیل آنکه عموما متأثر از زمان و مکان نیست، چندان موضوع مورد اختلاف جناحهای فکری نیست، اما احکام فقه در زمینه معاملات، امور مدنی و سیاسی و اجتماعی چنین نیستند، و میتوانند مستمسک بحث قرار گیرند.
منظور از اصولگرایی در این زمینه پایبندی به درک راستین از تمام وجوه اسلام، مشابه آنچه که در صدر اسلام و زمان رسولالله (ص) و ائمه (ع) است، و این درکی است که در طول تاریخ از هستههای سخت و غیر قابل تغییری تشکیل شده است.
در این رابطه و برای جلوگیری از تطویل نوشته، به ذکر محدود برخی از مصادیق مهم پرداخته میشود.
1ـ اصل تشکیل حکومت
نفس تشکیل حکومتی با عنوان جمهوری که مختص مردم ایران باشد و فقط آنان حق اظهارنظر درباره آن را داشته باشند (فارغ از هر نوع تفاوت آنان) اولین عدول از اصل است. زیرا که در اسلام چیزی به عنوان تابعیت به معنای جدید نداریم. تقسیمبندیها برحسب بلاد کفر و ایمان است و نه فلان و بهمان کشور. قوانینی که در نتیجه این مهم ایجاد میشوند (مثل قوانین گمرکی، قوانین تابعیت و ازدواج و...) تماماً خلاف اسلام سنتی و عدول از اصل است.
محدود شدن حکومت به چارچوب جغرافیایی و مردم معین نه تنها خلاف اصل است، بلکه تشکیل حکومتی که میخواهد مبنای آسمانی داشته باشد، نمیتواند مبتنی بر آرای مردم باشد، آن هم مردمی که به هیچ وجه تمایزی از نظر مبانی اسلامی ندارند. بعلاوه چگونه ممکن است که چنین حکومتی براساس قرارداد و قانون اساسی مورد توافق مردم شکل بگیرد؟ آیا میتوان توافق مردم را مستند شرعی برای دیگران قرار داد؟ اشکال مرحوم شیخ فضلالله که اصولگرایی جدی بود در رد قانون اساسی و قانوننویسی و اساس تشکیل مجلس شوراهمین نکته بدیهی بود.
شاید گفته شود که وجود شورای نگهبان مسأله را حل میکند. این مورد نیز نه تنها مشکل را حل نمیکند، بلکه پیچیدهتر هم میکند، زیرا از یک سو اشکالات مذکور بجای خود باقیست و از سوی دیگر تصمیم درباره اسلامی بودن با نبودن امور به رأیگیری جمعی آن هم شش نفر واگذار شده است که عدول مسلم از اصل است.
در ذیل همین مورد حق انتخاب کردن و مهمتر از آن حق انتخاب شدن زنان نیز عدول از اصل است. مگر نه اینکه در سال 1342 یکی از دلایل مهم مخالفت با رژیم شاه، دادن حق رأی به زنان بود و چهل سال پیش از آن هم اصل جمهوری مغایر با شرع شناخته شده بود؟ درست است که اهداف شاه و رضاشاه در این دو برنامه چیزهای دیگری بود و برخی مثل مرحوم امام و مدرس از زاویه دیگری مخالفت میکردند، اما بسیاری از علما از وجه مغایرت این موارد با شرع مخالف آن اقدامات بودند.
2ـ قضا
بخش مهمی از قضای فعلی در ایران از حیث سازمان، دادرسی و مجازاتها عدول از اصول است. از حیث ضوابط و تشکیلات به این دلیل مغایر است که نه تنها حق انحصاری قضاوت از مجتهدین سلب شده است، بلکه مجتهدین خارج از دستگاه قضایی از چنین حقی بیبهره هستند. و کسانی قاضی هستند که مجتهد نیستند. به لحاظ معیارهای دیگر وجود دادسرا و مرحله دادرسی قضائی، و نیز دو مرحلهای یا چند مرحلهای بودن امر قضاوت و نیز جمعی بودن عمل قضاوت و پذیرش حق اعتراض از یک سو و محدود بودن زمان اعتراض تماماً خلاف اصل است.
از حیث مجازاتها، غلبه زندان و حذف عملی شلاق، و قصاص عضو و اخیراً دیگر مجازاتهای حدی و مسأله دیه و برابری دیه مسلمان و غیر مسلمان و نیز در آینده زن و مرد و انواع دیات ششگانه و صدور احکام اعدام برای موارد معین در شرع و... تماماً خلاف اصل است.البته در برخی از این موارد نظرات متفاوت فقهی وجود دارد اما اجماع در باره بسیاری از آنها پذیرفته شده است.
از حیث قانونگذاری نیز خلاف اصل مشهود است، مسأله بردگی و جزیه و... و کنار گذاشتن آنها تماماً خلاف اصل است. و در این زمینه مصداقها زیاد است که به آنها نمی پردازم.
3ـ اقتصادیات
در حوزه اقتصادی عدول از اصل الی ماشاءالله مشهود است. رهن و ربا در اجاره و وام و سپردههای بانکی جزو رایجترین امور خلاف اصل است که از فرط وضوح هنوز هم مورد اعتراض بسیاری از افراد است.
اما این عدول محدود به ربا و رهن نمیشود. اصل مالیات (که نسبت به آن اعتراض شرعی هم بود) قوانین مختلف مثل قانون کار، واگذاری اراضی شهری و روستایی، مصادرهها و دهها قانون ریز و درشت دیگر و از جمله قانون بودجه و چاپ اسکناس بدون پشتوانه (کسری بودجه) و... تماماً خلاف اصل است، اما از فرط ضرورت گویی اصل است و باید به آن متمسک شد.
4ـ اجتماعیات و فرهنگ
در حوزه اجتماعی هم تا دلتان بخواهد عدول از اصل را شاهدیم. از مسأله حجاب شروع میشود تا موضوعات دیگر مربوط به حضور زنان در ورزش و سیاست و اجتماع و....
از مسایلی چون نقاشی و مجسمهسازی گرفته تا موسیقی و ورزش و... که به طور کامل پذیرش آنها خلاف اصل است و با ادا و اصولهای مذهبی در این برنامهها نمیتوان آنها را از این وضع خارج کرد.
5ـ ولایت فقیه
تدوین اصل ولایت فقیه به شکل حاضر نیز خلاف اصل است. چون اگر فقیه واجد شرایطی از سوی خدوند صاحب ولایت بر مومنین باشد، تعیین چنین فردی از طریق رأیگیری با واسطه از سوی مردم خلاف اصل است و بیشتر متناسب با مقتضیات اجتماعی است.
6ـ مصحلت
تأسیس رکنی که مصلحت را در برابر احکام اولیه اسلام تشخیص دهد و آنها را دور زند، تیر خلاص بر اصولگرایی موردنظر است.
آنچه که گفته شد بدین معنا نبود که موارد انجام شده نامفید و خلاف است، به نظر نویسنده بخش اعظم آنها درست و مطابق واقع است و باید هم صورت میگرفت و باید بیشتر هم ادامه یابد، اما اگر اصولگرایی ناظر به حفظ این گزارهها باشد پس در هیچ یک موفق نبوده است و پس از این هم موفق نخواهد بود. اگر از نظر آنان اسلام تا این حد متغیر است که میتواند هر شکلی را به خود بگیرد، پس دیگر چرا گزارهای را تحت عنوان اصولگرایی برگزیدهاند؟ برای فهم این مسأله تنها میتوان به اصل دیگر آنان رجوع کرد، یعنی قدرت. اصولگرایی یعنی التزام تام و تمام به عنصر قدرت. متغیر اصلی و مستقل از نظر آنان همین است و همه امور دیگر از جمله اسلام، اخلاقیات، انقلاب و خط امام در همین چارچوب تعبیر و تفسیر میشود. و البته این ایده ای است که با برخی از آموزههای سنتی تطابق دارد، گرچه با روح اسلام و جمله مشهور امیرالمومنین (ع) در جنگ جمل ناسازگار است. بنابراین اصولگرایی در ایران را فقط در پرتو این تفسیر میتوان درک و تحلیل کرد.
نوشته شده توسط : علی