در مسجدالحرام نشستهام. ساعت یازده شب است. آقای معین شیرازی را میبینم از دوستان و حلقههای نزدیک عارف بزرگ مرحوم حاج میرزا اسماعیل دولابی. سر سخن را با این شوخی با او باز میکنم که تا آخر کار را میخواند. میپرسم: از لاکردار چه خبر؟! برمیگردد و میخندد؛ لاکردار لفظی بود که مرحوم دولابی گاه و بیگاه با تبسمهای شیرینش آن را به کار میبرد و چقدر هنرمندانه ورندانه و بجا. یاد دارم یک روز که مداح خوشصدایی در محضرش این شعر حافظ را میخواند و حاجی و همه گوش میکردند که:
نه گویمت همه ساله می پرستی کن
سه ماه میخور و نه ماه پارسا باش
چشمان حاجی برقی زد و رو کرد به جمع ما و با تبسمی زیبا گفت: لاکردار داره به سه ماه رجب، شعبان و رمضان اشاره میکند!. مرحوم پدرآقای معین با آقای دولابی انس بسیاری داشته و هر دو در خدمت عارف بینظیر مرحوم سید هاشم حداد، اوقات خوشی در سفرهایشان به عتبات داشتهاند.
از آقای معین که میگوید از پیش از انقلاب تا حالا اینقدر با حاجی مکه آمدهام که شمارش آنها از دستم در رفته است؛ از حالات حاجی در مکه میپرسم، میگوید: یک روز با حاجی همین جا روبهروی ناودان طلا نشسته بودیم. گفت: وقتی دیدم عدهای از مردم دارند خیلی قشنگ طواف میکنند و عدهای دیگر نماز و قرآن میخوانند، در دلم به خدا عرض کردم: خدایا من که نمیتوانم مثل اینها کارهای بزرگ بزرگ کنم. یک کار کوچکی به من بده تا این را گفتم، انگار بلافاصله کسی در گوشم گفت: از کی تا حالا در دستگاه خدا کار کوچک هم پیدا میشود؟ هرچی هست، کار بزرگ است! به این میگویند اتصال!
رواج پول و ادبیات فارسی در عربستان
کمکم عربستان هم دارد همچون عراق میشود؛ دستفروشهای زن سودانی و فروشندگان دورهگرد آفریقایی هر کدام چند جمله فارسی یاد گرفتهاند و گلیمشان را از آب بیرون میکشند. واحد پول ایران هم برای آنان مثل عراق به جای هزار تومان، خمینی است؛ مثلا جنسی را که هشت ریال است، میگویند: «دو خمینی».
سردر بعضی مغازهها در مکه و بعدها در مدینه هم دیدنی بود؛ روبهروی بعثه در مدینه مغازهداری تابلویش را کاملا به فارسی نوشته بود: «پارچهفروشی تهران» و دیگری نوشته بود: «آغا جون بیا داخل ارزان است!».
فروشنده دیگری درشت روی شیشه مغازهاش نوشته بود: «مغازه خراسانی!»؛ یعنی که ایرانی است. وقتی از مسجد تنعیم محرم شدم و برمیگشتم تا عمره مفرده انجام دهم، نزدیک تقاطع خیابان حجون، منتهی به قبرستان ابیطالب، تابلو دوار بزرگی دیدم که به فارسی روی آن نوشته شده بود: «عید شما مبارک و حج شما قبول باشد» و تبلیغ یک کالایی را کرده بود. افسوس نتوانستم از این مناظر عکس بگیرم و بیاورم. گاه و بیگاه هم نامهای فارسی روی برخی اماکن مکه دیده میشود. یکجا نرسیده به مسجد رایه (پرچم) و پس از مسجد جن نوشته بود: مکتب (دفتر ـ مؤسسه) شاهین.
خوب است اگر این حساسیتها فرو بریزد. ملتی از ملت ما باظرفیتتر نیست؛ این همه لغت عربی در زبانش به کار میرود و هیچ تعصبی ندارد، ولی انگار خواب بعضیها بسیار سنگین است .به کمانم دیر یا زود این دیوارهای فرهنگی خودساخته بر پایه تعصبها فرو میریزد. آن گونه که شنیدهام نسل جوان سعودی به مسائل موجود فرهنگی جامعه خود بسیار معترض است و پرخاشگرانه میپرسند: یعنی چه که زن نتواند و نباید سوار ماشین شود و رانندگی کند و ...؟
طواف سیاسی
اینجا مسجدالحرام و صحن آن آکنده از طوافکننده است. در آنجا، جایی برای کسانی که میخواهند در صحن مسجدالحرام نماز بخوانند، وجود ندارد. خود را به دریای جمعیت میزنم و به سختی طواف میکنم. در شوط(دور) دوم است که هادی غفاری را میبینم؛ روحانی مبارزی که در دوران سختتر از سخت استبداد شاهنشاهی، نطقهایش لرزه بر اندام ساواک و ساواکیها میانداخت و در هر مجلس، چنان شجاعانه علیه رژیم سخن میگفت که جمعیت شنونده مات و مبهوت شجاعتش میشد. شگرد او این بود که پس از هر سخنرانی با لباس مبدل غیر روحانی یا با چادر زنانه از میان زنها فرار میکرد و مأموران ساواک را فرصت و توان دستگیری وی نبود.
شیخ هادی میگفت: در اهواز با همین شگرد از چنگ ساواکیها که مجلس او را احاطه کرده بودند، فرار کرده و هنگامی که با خانمش خیلی عادی با چادر زنانه در خیابان نادری راه میرفتند، دو جوان بیمبالات اهوازی به تصور اینکه او زن است، شروع به آزار و اذیت او کرده و متلکهایی نثارش کرده بودند. شیخ میگفت: وقتی دیدم این دو جوان از من که با خانمم راه میرفتیم، دست بردار نیستند، از ترس اینکه مبادا به خانمم جسارتی بکنند، اندکی چادر را از سر و صورتم برداشتم و با نشان دادن ریش و سبیلم با عصبانیت به آنان گفتم: خجالت بکشید بیحیاها. میگفت: آنها در حالی که از دیدن چهره مردانه من بهتشان زده بود، به سرعت از آنجا دور شدند!
نوشته شده توسط :
علی
نظرات ديگران [ نظر]